روز هشتم ذی الحجه کاروان کربلا راه خود را به سمت میعادگاه پیش گرفته....
و علی اصغر کوچک ترین حاجی کاروان است که قرار است بزرگترین قربانی کربلا شود....
این دل غمزده و زار مرا هم ببرید
زیر یک پرچم و بیرق همگی سینه زدیم
شرط و انصاف نبود که شماها بپرید
فکر این مسله بدجور خرابم کرده
که چرا شاه کرامت دل من را نخرید؟
من شنیدم که در این خانه بد وخوب یکیست
ولی فهمیده ام انگار شما خوبترید
به مقام(عباس) که رسیدید مرا یاد کنید
جان زینب به سوی مقتل ارباب نروید
یک نصیحت کنم و ازهمگی ذکر دعا
مدیونید از آن شهر کفن ها بخرید
از زاد گاه خویش کجا میروی حسین
این راه امن نیست چرا میروی حسین
با حاجیان کعبه که عهدی نداشتی
لابد به سوی کرب و بلا میروی حسین
امروز یک شنبه سیزده مهرماه
بیست روز دیگر باقیست
عجب روزهایست!!...
موســــی(ع) با هارون(ع) به طور می رود
فاطــــــمه(س) به خانه علـــــــی(ع)
ابراهیــــــــم (ع) با اسماعــــــــیل(ع) به قربانگاه ...
محمــــــد (ص) با علــــــــی(ع) به غدیر...
و حسیـــــــــــن(ع) با عباس(ع) به کربــــــــــــــ لا...!
از وصل شاد نیم وز جفا ملال ندارم
چنان ربوده ی عشقم که هیچ حال ندارم
سر انصاف تو گردیم که با این همه حسن
طمع صبر و سکون از دل ما داری
ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﻋﻨﺼﺮ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪﻩ:
آب ، آتش ، خاک ، هوا ...
آبی کـه ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺭﯾﻎ ﮐﺮﺩﻧﺪ
آتشی ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﯿﻤﻪ ﮔﺎﻫﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩ
خاکی ﮐﻪ ﺷﺪ ﺳﺠﺪﻩ ﮔﺎﻩ ﻭ ﻃﺒﯿﺐ ﺩﺭﺩﻫﺎ
ﻭهوایی که عمریست افتاده بر دلها
ﺗﺮﮐﯿﺐ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﻋﻨﺼﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐـــــــــــــــﺮﺑﻼ
بارالها اجلم را تو به تاخیر انداز چند روزیست دلم تنگ محرم شده است
عجب روزهایست:
حضرت موسی«ع» و هارون به سمت طور می روند
حضرت ابراهیم«ع» و حضرت اسماعیل«ع» به سمت منا می روند
حضرت محمد«ص» و حضرت علی«ع» به سمت غدیر می روند
و امام حسین «ع» و حضرت عباس«ع» به سمت کربلا می روند
گفتمش نقـاش را نقشـی بکش از زنــدگی
با قلــم نقش حبـابـی بر لب دریــا کشیـد
گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا
تک درختـی در بیابــان یکه و تنهـا کشیـد
گفتمش نامردمـان این زمـان را نقش کن
عکس یک خنجر از پشت سر پی مولا کشیـد
گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم
راه عشـق و عاشقی و مستی و نجـوا کشیـد
گفتمش تصویری از لیلی و مجنون را بکش
عکس حیـدر در کنار حضرت زهـرا کشیـد
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن
در بیـابـــان بلا تصویــری از سقــا کشیـد
گفتمش از غربت و مظلومی و محنت بکش
فکـر کرد و چار قبــر خاکی از طـه کشیـد
گفتمش سختی و درد و آه گشتـه حاصلم
گریـه کرد آهی کشید و زینب کبری کشید
گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیـق
عکس مهدی را کشید و به چه زیبا کشید
گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین
گفت این یک را ببایـد خالــق یکتـا کشیـد
.: Weblog Themes By Pichak :.