من نمی خواهم بپندارم، تو خوابی بوده ای
در گمان آسمانم، آفتابی بوده ای
تا که با طعم زلالت کام ذهنم تازه است
چون به خود گویم: تو رویای سرابی بوده ای؟
تا نگارین است از تصویرهایت خاطرم،
چون کنم باور که تو نقش بر آبی بوده ای؟
مثل غصه، عینی و ملموس و جان داری، تو کی،
قصه ای موهوم و بی جان از کتابی بوده ای؟
***
دیگران هم بوده اند، ای دوست! در دیوان من
زان میان تنها تو اما، شعر نابی بوده ای
مثل لبخندی گریزان، پیش روی دوربین
لحظه ای بر چهره اشکم، نقابی بوده ای
جرعه ای جانانه، با کیفیت خم خانه ای
مایه یک عمر مستی را، شرابی بوده ای
چون که می سنجم تو را با آنچه در من بوده است
خانه ای آباد در شهر خرابی بوده ای
در دل این کوه - این کوهی که نامش زندگی است -
ناله هایم را، طنینی، بازتابی، بوده ای
از تمام آنچه با معیار من سنجیدنی است
عشق من! تنها، تو دلخواه انتخابی بوده ای
تا که رمز عشق را از هر کسی پرسیده ام،
هم تو در خورد سئوال من، جوابی بوده ای
زدست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
بابا طاهر عریان
ای دیده تویی که مرا به محبت او دچار ساختی تازگی گونه اش تو را فریفت و سختی دلش را از یاد بردی
شیخ بهایی
.
.
دیده از کودکی میدید جسمی بی احساس سرد کارش را انجام میدهد دل را چه آمده چرا این روزها در آتش است؟؟؟
چرا گاهی فرد را با اینکه هر روز در جلو ی چشممان هست نمی بینیم؟
چرا گاهی با فردی که برای اولین بار می بینیم چنان احساس آشنایی پیدا میکنیم که گویی همه عمر او را میشناختیم؟
گویا کسی را به قدر او نمشناسیم؟
کار دل است یا دیده؟
به قول استاد شریعتی وقتی بود او را نمیدیدم وقتی میخوند نمیشنیدم وقتی دیدم که نبود وقتی شنیدم که نخوند؟
این چشم که هزار بارش به گناه آلوده کردیم گمان نمیکنم بتواند عشق را دریابد. گمان نمیکنم ....
در جایی که عقل عشق را در نمیابد دیده چگونه تواند؟
عارفی چه نکو فرمود: هر کس محبت و عشق را تعریف کند آنرا نشناخته است.
لیلی را از عشق مجنون پرسیدند گفت:
هر حالی که مجنون داشت،من نیز داشتم، اما برتری من بر او آشکار است و آن اینست که او عشقش را پدیدار کرد و من در رازداری فرو مردم.
و نیز گفته است: مجنون قصه ی عشق خویش را آشکار ساخت.اما من نهفتم و در اشتیاق خویش نابود شدم، اگر به قیامت ندا دهند که قتیل عشق کیست؟
یکی از چیز هایی که به گوارایی طعام می افزاید هم غذایی با محبوب است.
عشق اشتیاقی است که پروردگار،به موجودات زنده میبخشد تا با آن ممکن سازند،آنچه را که برای دیگران نا ممکن است.
معشوقی که عاشق خود را دوست ندارد،نفسی ناقص باشد وعاشقی که دل به یار نادوستدار ببندد شخصیت خویش را تحقیر کرده است
عشق نیرویی است که از وسوسه های آز وصورت های خیالی هیکل طبیعی در انسان زاییده می شود.
در دلاور ایجاد ترس میکند و در ترسو دلاوری می افزاید هر کسی را به صفتی به ضد آنچه هست متصف میدارد.
حکیمان در کتاب طبی شان ذکر کرده اند که عشق نوعی مالیخولیا و جنون و بیماری سوداوی است.
اما در کتاب الهی بنوشته اند که عشق از بزرگترین کمالات و تمام دین سعادت است.
و بین این دو گفتار خلافی نیست.چرا که عشق دو نوع است:
نوع اول عشق جسمانی،حیوانی و شهوانی است که به وصال زوال یابد و فنا پذیرد.
نوع دوم عشق روحانی،انسانی و نفسانی است که به هر حال تا جاودان بماند.
شیخ بهایی
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
جوانی ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است
شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس
قراری نیست در دور زمانه بی قراران بین
سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس
تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده
شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس
عروس بخت یکشب تا سحر با کس نخوابیده
عروسی در جهان افسانه بود از سوگواران پرس
جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است
برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس
به هر زادن فلک آوازه مرگی دهد با ما
خزان لاله و نسرین هم از باد بهاران پرس
سلامت آنسوی قافست و آزادی در آن وادی
نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس
به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید
چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس
گدای فقر را همت نداند تاخت تا شیراز
به تبریز آی و از نزدیک حال شهریاران پرس
.: Weblog Themes By Pichak :.